نزدیک به چهل روز از غروب غم انگیز شقایق ها میگذرد و هنوز صدای به هم خوردن شلاق ها بر پیکر الاله ها به گوش می رسد
و جز اسارت ، سیلی ، غربت و فریاد سهم اهل بیت محمد رسول الله چیزی جز این نبود
چهل روز است در سوگ ابر مردی نشسته ایم که حیات اسلام مدیون رگ های پاره پاره گلوی او ست
می دونید دوستان عزیزم قصه عاشوار قصه سر و نیزه است
و قصه لبهای خونین و قرآن است
قصه سیلی و صورت کودک غمگین از تکه تکه شدن پدر است
اینها همه حقیقتی است که هر ساله مثل پرده از جلوی چشمان ما می گذرد
اربعین را با رقیه حسین و علی اصغرش در بغل گرفتیم ناله زدیم و درد دلها گفتیم
این چهل روز از عمق وجودمون فریاد زدیم و به سینه زدیم و حسین حسین گفتیم
و اما تو کربلا؛
خارستانی خشک و بیآب، دریای انسانیت و کمال ، اقیانوس بی کرانهای است که در آن گوهر همه عظمتها و خوبیها به رنگ مظلومیت، را در خود جای دارد.
و اما از؛ دل زینب که براى خلوت مزار جدش پر مى کشد تا به دور از چشم خونبار رباب و سکینه و سجاد علیه السلام و این کاروان داغدار، پیراهن کهنه و خونین حسین را بر سر و روى خویش بنهد و گریه ها و بعض های فرو خورده چهل روزه اش را یک سره رها سازد.
عاشقان حسین ،دلهایمان بیتاب سالار شهیدان، و چشمانمان بر مظلومانه ترین شهادت تاریخ همواره بارانی باد.
منبع دلنوشته: نسیم سبز